script type="text/javascript" src="http://www.tool.4tools.ir/tools/zibasaz-flash/6.js"> السلام علیک یا امام زین العابدین ( ع )

السلام علیک یا امام زین العابدین ( ع )
حقیقت اسلام چیست؟...بحث هزاران سال عذاب قیامت است،پس باید ببینیم واقعا حقیقت چیست!!؟
آخرين مطالب

اینک قسمتى از اسامى مبارک آن حضرت را که با الفاظ مختلفى در بسیارى از کتب مذهبى اهل ادیان و ملل مختلف جهان آمده است، از نظر خوانندگان گرامى مى گذرانیم.

۱ ـ «صاحب» در صحف ابراهیم(علیه السلام);

۲ ـ «قائم» در زبور سیزدهم

۳ ـ «قیدمو» در تورات به لغت ترکوم

۴ ـ «ماشیع» (مهدى بزرگ) در تورات عبرانى

۵ ـ «مهمید آخر» در انجیل

۶ ـ «سروش ایزد» در زمزم زرتشت

۷ ـ «بهرام» در ابستاق زند و پازند

۸ ـ «بنده یزدان» هم در زند و پازند

۹ ـ «لند بطاوا» در هزار نامه هندیان

۱۰ ـ «شماخیل» در ارماطس

۱۱ ـ «خوراند» در جاویدان

۱۲ ـ «خجسته» (احمد) در کندرال فرنگیان

۱۳ ـ «خسرو» در کتاب مجوس

۱۴ ـ «میزان الحق» در کتاب اثرى پیغمبر

۱۵ ـ «پرویز» در کتاب برزین آذر فارسیان

۱۶ ـ «فردوس اکبر» در کتاب قبروس رومیان

۱۷ ـ «کلمةُ الحقّ» در صحیفه آسمانى

۱۸ ـ «لِسانِ صدق» هم در صحیفه آسمانى

۱۹ ـ «صمصام الاکبر» در کتاب کندرال

۲۰ ـ «بقیة اللّه» در کتاب دوهر

۲۱ ـ «قاطع» در کتاب قنطره

۲۲ ـ «منصور» در کتاب دید براهمه

۲۳ ـ «ایستاده» (قائم) در کتاب شاکمونى

۲۴ ـ «ویشنو» در کتاب ریگ ودا

۲۵ ـ «فرخنده» (محمّد) در کتاب وشن جوک

۲۶ ـ «راهنما» (هادى و مهدى) در کتاب پاتیکل

۲۷ ـ «پسر انسان» در عهد جدید (اناجیل و ملحقات آن)

۲۸ ـ «سوشیانس» در کتاب زند و هومو من یسن، از کتب زردتشیان

۲۹ ـ در کتاب «شابوهرگان» کتاب مقدس «مانویه» ترجمه «مولر» نام «خود شهر ایزد»
آمده که باید در آخر الزمان ظهور کند، و عدالت را در جهان آشکار سازد

۳۰ ـ «فیروز» (منصور) در کتاب شعیاى پیامبر.[۱]

علاوه بر این ها اسامى دیگرى نیز براى حضرت مهدى(علیه السلام)در کتب مقدّسه اهل
ادیان ذکر شده است که ما به جهت اختصار از نقل آنها خوددارى نمودیم.[۲]

اسامى مقدّسى چون: «صاحب، قائم، قاطع، منصور و بقیة اللّه» که در کتب مذهبى ملل مختلف آمده است، از القاب خاصّ وجود مقدّس حضرت حجّت بن الحسن العسکرى ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشریف ـ است که در بیشتر روایات اسلامى، به آنها تصریح شده و ائمّه
معصومین(علیهم السلام) در اکثر روایات، از آن حضرت به عنوان «صاحب»، «قائم» و «بقیة اللّه» یاد کرده اند. و این خود بیانگر این واقعیّت است که موعود همه اُمّتها و ملّتها همان وجود مقدّس منتظر غایب، حضرت حجّت بن الحسن العسکرى (علیه السلام) است.

 

پی نوشتها:

[۱] ـ اسامى مقدس حضرت مهدى(علیه السلام) در
کتابهاى مربوطه به تفصیل آمده است، و ما اسامى مذکوره را از این کتابها نقل کرده ایم: النجم الثاقب، ص ۳۱ ـ ۷۰، کتاب یأتی على الناس زمان، ص ۷۰۸ ـ ۷۱۱، اقوال الائمه، ج ۱، ص ۳۲۹، او خواهد آمد، ص ۶۴ ـ ۷۰ و الزام الناصب ج ۱، ص ۴۸۱ ـ ۴۹۱

[۲] ـ ناگفته نماند که نامها، کنیه ها و لقبهاى حضرت مهدى(علیه السلام)، در دو کتاب پر محتواى «الزام الناصب»، تألیف مرحوم حائرى یزدى، و کتاب بسیار نفیس «نجم الثاقب» تألیف محدّث نورى ـ طاب ثراه ـ به تفصیل ذکر شده است.

در کتاب «الزام الناصب»، ۱۸۶ نام، و در کتاب «نجم الثاقب» هم ۱۸۲ نام براى آن حضرت ذکر گردیده است. کسانى که طالب شرح و معانى الفاظ یاد شده و اسامى مبارک آن حضرت مى باشند، مى توانند به کتاب «نجم الثاقب» از صفحه ۳۱ تا ۷۰ و جلد اوّل کتاب  «الزام الناصب» از صفحه ۴۸۱ تا ۴۹۱ مراجعه فرمایند.


برچسب‌ها:
[ برچسب:مهدویت, ] [ 12:51 ] [ منتظر ظهور ولیعصر ]

متولد چه سالی هستید؟

متولد 1311
شما از اول ساکن قم بودید؟
بله از اول ساکن قم بودم , بیش از 40 سال همسایه‌ی آیت الله بهجت بودم.
به عنوان شخصی که حدود 40 سال همسایه آیت الله بهجت بوده است بفرمایید که رفتار ایشان با شما به چه صورت بود؟
آقا خیلی انسان با محبتی بودند و همواره نسبت به خانواده ما لطف داشتند. گاهی اوقات اگر می‌خواستند چیزی به ما بدهند و یا هدیه کنند شخصاً می‌آمدند درب خانه ما به ما می‌دادند، حتی به همسرشان یا علی آقا یا کس دیگر نمی‌دادند که، خودشان هر چیزی که می‌خواستند بدهند می‌آوردند.

روزی بنده هر روز به علت مشغله شغلی مجبور بودم که بروم ساوه و شب‌ها بر می‌گشتم منزل، من ناچار بودم روزها آنجا بمانم. یک روز که ظاهراً نرفته بودم زنگ خانه به صدا در آمد رفتم دم در دیدم آقاست. ادای احترام کردم، سلام کردم بعد فرمودند چرا سر قبر پدرت نمی‌روی؟ ایشان پدر من رو می‌شناخت.
در اوایل انقلاب رجال سیاسی هم چون آیت الله خامنه‌ای هم به ایشان سر می‌زدند و وقتی می‌آمدند کوچه بسته می‌شد و نمی‌گذاشتند کسی وارد کوچه شود البته آن زمان‌ها آیت الله بهجت زیاد معروف نبود ولی مقام معظم رهبری حتی در آن زمان‌ها به ایشان سر می‌زدند
ایشان به آقای افتخاری که می‌آمدند منزل آقا فرمودند، در تشییع جنازه‌ی عیال اول من نماز بخوانند آقا از در منزل جنازه را تشییع کردند تا حرم، نماز بر ایشان خواندند، بعد من عرض کردم حاج آقا شما تشریف ببرید منزل و به کارهایتان برسید، فرمودند نه هستم. حتی ایشان به اینجا بسنده نکردند و آمدند قبرستان قم نو، باز عرض کردم به حاج آقای افتخاری که حاج آقا شما از آقا خواهش کنید که آقا تشریف ببرند. آقای افتخاری به آقا عرض کردند و ایشان فرمودند نه من حالا هستم. و این عبارت را فرمودند که 40 ساله که من در همسایگی این خانواده هستم هنوز صدای این خانم را نشنیدم و من معتقدم این بانوی مکرمه جزء شهدا محسوب خواهد شد.
در مورد فروش خانه‌تان به کسانی که متقاضی این خانه بودند بفرمایید.
اغلب این متقاضیان از مریدان آیت الله بهجت بودند بسیاری از مریدان آقا، دلشان می‌خواست خانه ما را بخرند که همسایه آقا باشند. می‌گفتیم برای چه می‌خواهید این خانه را از ما بخرید؟ می‌گفتند مثلاً می‌خواهیم بیشتر آقا رو ببینیم، زیارت کنیم و دلمون می‌خواهد در همسایگی ایشان باشیم. گفتم خب منم دلم می‌خواهد این افتخار را داشته باشم. حتی می‌دانید وقتی آقا می‌خواست از منزل بیرون بیایند، قبل از اینکه از منزل بیرون بیاد جمعیت زیادی توی کوچه می‌ایستادند. وقتی آقا بیرون می‌آمد همراه آقا جمعیت هم به سمت مسجد حرکت می‌کرد.
من یک خواهر زاده‌ای دارم که ساکن تهران است، آقا به ایشان محبت داشتند خواهر زادم نقل می‌کرد که من از منزل شما بیرون آمدم، و وارد کوچه ارک شدم دیدم آقا دارند به سمت مسجد حرکت می‌کنند و جمعیتی هم همراهشان هست. برای اینکه خودم را به ایشان برسانم و سلامی عرض بکنم، به سرعت رفتم به سمت ایشان وقتی به نفر آخر جمعیت رسیدم که حالا فاصله‌ام با آقا زیاد بود، آقا فرمودند جعفر آقا رسیدن به خیر! بدون اینکه صورتشان را برگردانند عقب متوجه حضور من شده بودند. من همین‌طور با فاصله‌ای که داشتیم جواب دادم و تشکر کردم.

گاهی می‌دیدید کوچه آنقدر جمعیت داشت که فاصله بین خانه آقا تا سر پیچ سر کوچه که گردش از آن صورت می‌گیرد به سمت کوچه بعدی جمعیت ایستاده بود. من مثلاً از مسجد می‌آمدم آقا چشمش به من می‌افتاد آقا اشاره می‌کرد به جمعیت که راه را برای من باز کنند. یک خانمی من را صدا زد گفت آقا شما اجازه می‌دهید من از دیوار منزل شما خانه آقا رو ببینم؟ گفتم این کار صحیحی است به نظر شما؟ که شما بروی سر دیوار خانه آقا رو ببینی؟ خلاصه با آن خانم صحبت کردیم و قانع کردیم که این کار صحیحی نیست که شما بروید بر سر دیوار و خانه آقا رو ببینی.
ظاهراً زمانی که تلفن در خانه ایشان وصل نشده بود کسانی که با ایشان کاری داشتند با خط تلفن شما تماس می‌گرفتند در این باره توضیحاتی بفرمایید.
منزل ما خانه چنان قابل توجهی نبود. دو طرف راهرو داشت و در یک کوچه دیگر هم دربش باز می‌شد. و باید یک مقدار راه را توی راهرو طی بکنیم تا برسیم به ساختمان. ایشان آن وقت‌ها که تلفن هم نداشتند و بعضی از خواص آقا که کار داشتند منزل ما تلفن می‌کردند. ما هم می‌رفتیم دم منزل ایشان می‌گفتیم آقا تشریف بیارید تلفن با شما کار دارد. بعضی وقت‌ها زمان زیادی طول می‌کشید تا آمدن آقا و نتیجتا تلفن قطع می‌شد ما شرمنده می‌شدیم.

خاطره دیگری در ذهنتان هست؟
بله یادم هست که یک کسالتی پیدا کردم که 5 یا 6 روز در بیمارستان ولی عصر(عج) بیهوش بودم، یک مقداری از حافظه‌ام رو از دست دادم حالا بعضی از خاطرات که خیلی به نظرم جالب بود و شگفتی داشت در خاطرم هست ولی خیلی از خاطرات رو واقعاً از یاد برده‌ام.
حالا به تفصیل شاید نتوانم خاطرات را تعریف کنم. موقعیت ایشون یک جوری بود که اگر مطلبی می‌فرمودند ما برای انجام آن کار می‌دویدیم و به اصطلاح بجای راه رفتن می‌دویدیم. ولی ایشان هر وقت هر کاری داشتند و یا مثلاً بشقاب غذایی می‌خواستند برای ما بیاورند خودشان می‌آمدند و شخصاً بشقاب را به منزل ما تحویل می‌دادند.
از جریان خرید خانه‌تان توسط شهرداری که به اسم طرح از حرم تا حرم بود که البته سالیان درازی که به سرانجام نرسیده است خاطراتی دارید و عکس‌العمل آیت الله بهجت چگونه بود؟
شهرداری برای خرید خانه خانه را قیمت کارشناسی کرد و در این طرح خرید خانه‌ها من جمله رفته بودند خانه آیت الله بهجت را هم قیمت کرده بودند آقا فرموده بودند که شما اول به همسایه‌های من برسید آنهارا راضی کنید خانه هاشون رو بخرید آخر سر بیاید سراغ من، من حرفی ندارم خانه‌ام را می‌فروشم. از جمله کسانی که همواره حمایت می‌کردند میان همسایه‌هایشان بنده بودم. من گاهی می‌رفتم شهرداری به خاطر همین کار فروش خانه و مأمورین و پرسنل آن سازمان نسبتاً برخورد خوبی با من نداشتند. یک روز رفتیم دیدیم که مسئولشون پا شد در مقابل پای من و بسیار من را تحویل گرفت و و خواست تا از من پذیرایی شوم من هر چقدر فکر می‌کردم چه خبر شده است به جایی نمی‌رسیدم؟ بعد از اینکه نشستم و صحبت‌های مختلف مطرح شد و آن مسئول گفت آقا سفارش شما را کرده‌اند. من دلم می‌خواهد بروید خدمت آقا بگویید که سفارش شما انجام شد.
همان‌طور که گفتم آقا به صدقه دادن خیلی معتقد بودند حالا اگه پولی هم به کسی می‌دادند اظهار نمی‌کردند. عیال من که فوت کرد بستگان ما تهران، اراک، بروجرد و شهرهای مختلف بودند همه آمدند قم. نتیجتا خانه ما شلوغ شده بود سر و صدا می‌رفت خانه آقا. دیدم که یک روز زنگ زدند رفتم دم در دیدم آقاست. 15هزار تومان دادند به من فرمودند که این قابلی ندارد و در این مشکلات کمک حال من شدند
بعد از اینکه از آن خونه رفتید آیت الله بهجت احوالتان را جویا می‌شدند؟
من گاهی منزل ایشان جدید ایشان می‌رفتم یک اتاقی در آن منزل بود که شیخ علی بهجت در آن جا بود و آیت الله بهجت در آن اتاق رفت و آمد نمی‌کردند. اتاق دیگری بود که آیت الله بهجت گاهی اوقات که می‌خواستند بروند نماز و منتظر ماشین می‌شدند در آن جا منتظر می‌ماندند. شیخ علی آقا به من عرض کرد آقا آنجا نشسته اگر می‌خواهی بروی آقا رو ببینی برو ببین. این‌گونه بود که بعد از فروش خانه هم توفیق پیدا می‌کردیم خدمت ایشان برسیم.
در این چند دقیقه چه حرف‌هایی میانتان رد و بدل می‌شد؟
احوال می‌پرسیدند که بچه‌ها چطورند؟ احوال کوچک و بزرگ رو می‌پرسیدند که البته ایشان اسامی خانواده ما را بلد بودند.
آقا نذری هم می‌دادند؟
- من نمی دونم نذری داشتند یا نه، ولی گاهی گوشت می‌آوردند و به ما می‌دادند حالا این نذری بوده یا غیر نذری، به نظرم نذری بوده. آقا خیلی به صدقه دادن توجه داشتند. می‌فرمودند اگه می‌خواهید نذری بکنید صدقه‌ای بدهید و آن صدقه را به یک نفر ندهید بین چند نفر تقسیم بکنید. خیلی اعتقاد به صدقه داشتند.

حاج خانم آقا با خانواده شما در ارتباط بودند؟
- به آن صورت نه ولی گاهی خانواده‌ام که می‌رفتند منزل آقا اگر آقا در حیاط بود سلام و احوال پرسی می‌کردند.
گاهی لطف می‌کردند یک بشقابی کاسه‌ای چیزی از غذایی که درست می‌کردند می‌دادند به ما. بله آقا به من خیلی محبت داشت . همان‌طور که گفتم آقا به صدقه دادن خیلی معتقد بودند حالا اگه پولی هم به کسی می‌دادند اظهار نمی‌کردند. من فقط این رو عرض کنم که عیال من که فوت کرد بستگان ما تهران، اراک، بروجرد و شهرهای مختلف بودند همه آمدند قم. نتیجتا خانه ما شلوغ شده بود سر و صدا می‌رفت خانه آقا. دیدم که یک روز زنگ زدند رفتم دم در دیدم آقاست.
15هزار تومان دادند به من فرمودند که این قابلی ندارد و در این مشکلات کمک حال من شدند. بعد از مدتی وضع من خوب شد من پول را در مسجد می‌خواستم بر گردانم. آقا قبول نمی‌کردند. خیلی اصرار کردم فرمودند پس من این پول را می‌دهم که برای همسرتان قرآن بخواند. این اتفاق ظاهراً سال 74 یا 73 اتفاق افتاده بود.
شما که آن سال‌هایی که همسایه آیت الله بهجت بودید بفرمایید چه کسانی می‌آمدند به ایشان سر می‌زدند.
- بیشتر جوان‌ها بودند و مریدان آیت الله بهجت جوان بودند و می‌آمدند گاهی اوقات می‌دیدید که تا یک ساعت هم منتظر می‌ماندند تا ایشان را ببینند. آقا هم شاید به خاطر همسایه‌ها راضی نبودند به این امر چرا که همیشه داخل کوچه به خاطر این مشکل شلوغ بود.
می‌خواستند فیلم برداری کنند از منزل ایشان دو تا چوب طرفین کوچه گذاشته بودند و دوربین را بالای آن قرار داده بودند، آقا که آمد و متوجه این امر شد دستور داده بودند جمعش کنند.
در اوایل انقلاب رجال سیاسی هم چون آیت الله خامنه‌ای هم به ایشان سر می‌زدند و وقتی می‌آمدند کوچه بسته می‌شد و نمی‌گذاشتند کسی وارد کوچه شود البته آن زمان‌ها آیت الله بهجت زیاد معروف نبود ولی مقام معظم رهبری حتی در آن زمان‌ها به ایشان سر می‌زدند.

آیت الله بهجت در انجام تکالیف خانواده چگونه بودند؟
معمولاً این طور بودند که بیشتر کارها را خودشان انجام می‌دادند.

منبع  :   شیعه آنلاین


برچسب‌ها:
[ برچسب:توصیه اخلاقی بهجت ره, ] [ 20:29 ] [ منتظر ظهور ولیعصر ]

آیت الله بهجت(ره): وقتى تأمّل مى کنیم مى بینیم همه قضایاى امام حسین(ع) در یک روز واقع شد و وقتى مردم کوفه و بصره از قضیّه ى قتل آن حضرت(ع) مطّلع شدند، ناراحت شدند و از ابتلاى آن حضرت و شهادت اسارت اهل بیت(ع)، خدا مى داند که اهل ایمان چه قدر ناراحت بودند، به حدّى که گویا باورشان نمى شد.

در طول این مدّت دل اهل ایمان خون بود. امّا ما بیش از هزار سال است که گرفتاریم و حضرت حجّت(عج) گرفتار است و دشمن ها نمى گذارند بیاید و او را حبس کرده اند. آیا حبسى از این بالاتر که نتواند خود را در هیچ آبادى نشان دهد و خود را معرّفى کند!

در این ما فوق هزار سال که آن حضرت در زندان است، خدا مى داند که قلوب اهل ایمان چه قدر خون است. آیا شایسته است که حضرت غائب(عج) در مصایب و گرفتارى شبیه قضیّه ى حسین بن على(ع) به این مدّت طولانى گرفتار باشد و ما برقصیم و شادى کنیم؟! ""

تا کی باید بار گناهان و اشتباهات خود را متوجه دیگران و دیگر چیزها بکنیم؟ تا کی بایستی این همه مصیبت را به خاطر بی توجهی و فراموش کردن امام زمانمان(ع) تحمل کنیم؟ تا کی می خواهیم خود را گول بزنیم و بیدار نشویم؟ پس کی بناست علت اصلی آن را متوجه شویم؟

پیشوای پنجم شیعیان، امام باقر(ع) می فرماید: هرگاه خداوند بخواهد بر مردم غضب کند (آن هم به خاطر اعمال ناشایست مردم) ما اهل بیت را از مجاورت با آن ها دور می کند. (اذا غضب الله تبارک و تعالی علی خلقه، نحانا عن جوارهم".(1)

بیش از هزار سال پیش که حدود هشتاد سال از دوران غیبت کبرای امام زمان(ع) می گذشت، آن حضرت در نامه ای به شیخ مفید(ره) فرمودند: "ما به خبرهای شما احاطه کامل داریم و چیزی از خبرهای شما برای ما پنهان نمی ماند و آگاهیم از ذلت و خواری که به شما رسیده، از زمانی که عده ای از شما تمایل نموده اند به عقاید و اعمالی (ناپسند) که گذشتگان صالح از آن دور بودند و عهد و پیمانی را که از آن ها گرفته شده بود (نسبت به امام زمانشان) بدور انداختند گویا که نمی دانند."

نکته قابل توجه اینجاست که این توقیع در سال های اولیه دوران غیبت فرستاده شده است، اکنون که وضع بسیار بدتر از آن زمان است و مردم در سختی ها، فشارها و فساد بسیار بیشتری گرفتار شده اند.

علاوه بر اینکه امام زمان(ع) چشم خداست و تمام زندگی ما را می بیند، در هفته دو بار نامه اعمال ما خدمت ایشان عرضه می شود و عملکردهای ما را ملاحظه می فرمایند و براساس آنچه عمل کرده ایم، با ما رفتار می کنند.

آیا می خواهید بدانید فاصله ما با امام زمانمان چقدر است و معنای غربت و تنهایی چیست؟ به این چند جمله ساده و عامیانه خوب دقت بفرمایید؛ به ما فرموده اند که روز جمعه احتمال ظهور حضرت ولی عصر(ارواحنافداه) بیشتر است. "یامولای هذایوم الجمعه و هو یومک المتوقع فیه ظهورک"(2)

حال اگر عصر جمعه ای بعد از نماز مغرب و عشاء، کسی به ما بگوید که امروز هم گذشت و امام زمان (ارواحنا فداه) ظهور نفرمودند و سپس چند لحظه بعد به ما خبر بدهند که از امروز مثلاً سیب زمینی کیلویی بیست تومان گرانتر شده است، شما را به خدا قسم برای کدام یک از این خبرها بیشتر ناراحت می شویم؟ برای کدام یک بیشتر دلهره پیدا می کنیم؟ نگران کدام یک می شویم؟

آیا زمانی که مثلا دخترمان از مدرسه برمی گردد، اول می پرسیم دخترم در راه حجابت را رعایت کردی تا قلب نازنین امام زمان(ع) را نرنجانی؟ یا ابتدا می پرسیم نمره امتحانت چند شد؟ آیا از پسرمان می پرسیم که همزمان با امام زمانت، نمازت را خواندی؟ یا اول می پرسیم مسابقه امروز را بردی یا نه؟ اصلاً به زندگی هایمان نگاه کنیم، آیا رنگ و بوی امام زمان(ع) را می دهد؟ آیاتابلویی که به دیوار خانه نصب کرده ایم، آیا وسایلی که مورد استفاده قرار می دهیم، آیا نوع زندگیمان امام زمان پسند هست؟ آیا نوع معاشرت های ما طوری هست که امام زمان هم وارد مجلسمان شوند، همنشین با ما شده و نظر لطفی داشته باشند؟ یا نه؛ آن قدر محرم و نامحرم بی پروا با هم اختلاط دارند که قلب مهربان امام زمان(ع) را می رنجاند؟ آیا ظاهر خود و خانواده مان آن طوری هست که مورد قبول و رضایت امام زمان(ارواحنا فداه) باشد؟ آیا طریقه درآمدمان طوری هست که امام زمان(ع) به آن برکت دهند و یا قدم به خانه ما گذاشته و بر سرسفره ما بنشینند؟ و خلاصه اینکه آیا روش زندگی ما همانگونه است که امام عصر(ع) می پسندد؟

دوستی می گفت داشتم از حرم مطهر امام رضا(ع) بیرون می آمدم، دیدم شخصی فریاد می زند؟ آی دزد، پولم را دزدیدند و …، مردم هم با یک حالت تأسف و دلسوزی به او نگاه می کردند، با خودم گفتم: الان اگر کسی فریاد بزند: امام زمانم نیست، امام زمانم نیامد و …، مردم با یک حالت تمسخر به او نگاه می کنند و می گویند: او دیوانه شده است.

همه این ها یک طرف که اینگونه نیستیم، گاهی در زندگی مان طوری رفتار می کنیم که انگار از امام زمان(عج)، از آن کسی که اصلا کسی وجود ما به طُفیلی ایشان و به خاطر وجود ایشان خلق شده(3)، طلبکار هم هستیم.

به هر حال یادمان نرود که علاوه بر اینکه امام زمان(ع) چشم خداست و تمام زندگی ما را می بیند، در هفته دو بار نامه اعمال ما خدمت ایشان عرضه می شود و عملکردهای ما را ملاحظه می فرمایند و براساس آنچه عمل کرده ایم، با ما رفتار می کنند.

منبع:

1- اصول کافی ، کتاب الحجه ، ح31

2- مفاتیح الجنان –زیارت روز جمعه امام زمان(ع)

3- حضرت ولی عصر(ع) می فرمایند: "نحن صنایع الله و الخلق بعد صنایعنا". الاحتجاج ،شیخ طبرسی،ج2، ص466


برچسب‌ها:
[ برچسب:توصیه اخلاقی بهجت ره, ] [ 15:51 ] [ منتظر ظهور ولیعصر ]

جام دینی: مَکحول از امیر المومنین سلام الله علیه نقل مى‏ کند که ایشان فرمود: حافظان از یاران حضرت محمّد (ص) مى‏ دانند که در میان آنان کسى نیست که مَنقبى داشته باشد مگر آن که من با او شریک بوده و بر او برترى دارم ولى من هفتاد منقبت دارم که کسى در آنها با من شریک نیست. عرض کردم: اى امیر المؤمنین! مرا از آنها آگاه کن! فرمود:

 


1. من یک چشم به هم زدن به خدا شرک نَورزیده‏ام ( نه شرک آشکار و نه شرک پنهان ) و هرگز بَت لات و عزّى را نپرستیده‏ام.

 


2. من هرگز شراب ننوشیدم.

 

3. پیامبر خدا(ص) در دوران کودکى مرا از پدرم درخواست نمود و از همان زمان مرا هم خوراک و همدم و هم صحبت خود نمود.

 


4. من نخستین فرد در میان مردم بودم که ایمان آوردم.

 


5. پیامبر خدا (ص) فرمود: اى على! تو نسبت به من به منزله هارون از موسى هستى جز آن که پس از من پیامبرى نیست.

 


6. من آخرین فرد از مردم بودم که از پیامبر خدا (ص) جدا شده و حضرتش را در آغوش نهادم.

 


7. آنگاه که پیامبر خدا (ص) به غار رفت مرا در جاى خود خوابانید و با لحاف خود پوشانید، هنگامى که مشرکان آمدند، گمان کردند که من محمّد هستم، مرا از خواب بیدار کرده و گفتند: رفیقت چه شد؟ گفتم: دنبال کارش رفته. گفتند: اگر فرار کرده بود این هم با خود می برد.

 


8. پیامبر خدا (ص) هزار در دانش به من آموخت که در هر یک، هزار در دیگر گشوده مى‏شود و هیچ از اینها را به کسى نیاموخت.

 


9. پیامبر خدا (ص) به من فرمود: «اى على! آنگاه که خداوند پیشینیان و پسینیان را محشور کند، براى من منبرى برتر از منبرهاى پیامبران و براى تو منبرى برتر از منبرهاى اوصیا مى‏گذارند و تو بر فراز آن مى‏روى».

 


10. من از پیامبر خدا مى‏ شنیدم که مى‏ فرمود: «در روز رستاخیز چیزى به من داده نمى‏ شود جز آن که همانند آن را براى تو درخواست مى‏ کنم.»

 


11. پیامبر خدا (ص) ‏فرمود: اى على! تو برادر من هستى و من برادر توأم و دست تو میان دست من خواهد بود تا وارد بهشت شویم.

 


12. پیامبر خدا (ص) فرمود: اى على! مَثَل تو در میان امّت من همانند مثل کشتى نوح است که هر کس بر آن سوار شد نجات یافت و هر کس از آن باز ماند غرق شد.

 


13. پیامبر خدا (ص) عمامه خویش را با دست خود بر سر من نهاد و دعاهاى پیروزى بر دشمنان خدا را در مورد من خواند، پس من با اذن خداى متعال آنها را شکست دادم. ( شاید منظور پیروزی در

 

جنگ خندق بوده است )

 


14. پیامبر خدا (ص) به من دستور داد که دست خود را به پستان گوسفندى که خشک شده بود بکشم، عرض کردم: اى پیامبر خدا! شما دست بکشید. فرمود: «اى على! کار تو کار من است.» من دست خود را بر آن کشیدم، پس شیرش جوشید. جرعه‏اى از آن به پیامبر خدا(ص) دادم. آنگاه پیرزنى آمد که از تشنگى شکوه مى‏کرد، او را از شیر سیراب نمودم، پیامبر خدا (ص) فرمود: «من از خداى متعال خواستم که دست تو را مبارک قرار دهد، و خدا نیز چنین کرد.»

 


15. پیامبر خدا (ص) به من وصیت کرد و فرمود: «اى على! جز تو کسى نباید مرا غسل بدهد و جز تو نباید کسى همه اندام مرا ببیند. چرا که اگر کسى ـ جز تو ـ تمام اندام مرا ببیند، دیدگانش از کاسه سر بیرون مى‏آیند.» عرض کردم: اى پیامبر خدا(ص) من چگونه بدن شما را بگردانم! فرمود: «تو به زودى یارى خواهى شد.» سوگند به خدا هر عضوى از اعضاى پیامبر را خواستم بگردانم، آن عضو براى من گردانده شد.

 


16. هنگامى که خواستم بدن مبارک پیامبر خدا(ص) را برهنه کنم ندایى رسید که: «اى جانشین محمّد! او را برهنه مکن و در همان حال که پیراهن بر تن دارد غسلش بده.» سوگند به خدایى که او را به پیامبرى گرامى داشته و به رسالت مخصوص نموده! من همه اندام او را ندیدم و این ویژگى است که خداوند مرا از بین اصحاب آن حضرت مخصوص گردانیده است.

 


17. خداوند فاطمه (س) را به همسرى من درآورد، البته پیش از این ابو بکر و عمر از او خواستگارى کرده بودند ولى خداوند از بالاى آسمانهاى هفتگانه‏اش او را به همسرى من درآورد، پیامبر خدا (ص) فرمود: «اى على! گوارایت باد که خداى متعال فاطمه، بانوى زنان بهشتیان را که پاره تن من است به همسرى تو درآورد.» عرض کردم: اى پیامبر خدا! آیا من از تو نیستم؟ فرمود: «آرى، اى على! تو از من و من از تو بسان دست راست من از دست چپم هستى، من در دنیا و آخرت از تو بى‏نیاز نیستم.»

 


18. پیامبر خدا (ص) به من فرمود: اى على! تو در جهان آخرت پرچم حَمد را بدست خواهى گرفت، و تو در روز رستاخیز از همه آفریدگان به من نزدیکتر مى‏نشینى، در آن روز فرشى براى‏ من و فرشى براى تو گسترده مى‏شود، من در گروه پیامبران و تو در گروه جانشینان خواهى بود، بر سر تو تاج نور و افسر کرامت نهاده مى‏شود و هفتاد هزار فرشته پیرامون تواند تا خداوند متعال از حساب آفریدگان فارغ شود.

 


19. پیامبر خدا (ص) به من فرمود: «تو به زودى با پیمان‏شکنان، بى‏دادگران و از دین خارج‏شدگان نبرد خواهى کرد. پس هر کس از آنان با تو نبرد کند تو در عوض یک تن از آنان، صد هزار نفر از شیعیان خود را شفاعت خواهى کرد. عرض کردم: اى پیامبر خدا! پیمان‏شکنان کیانند؟ فرمود: طلحه و زبیر، آن دو به زودى در حجاز با تو بیعت کرده و در عراق آن را خواهند شکست، اگر چنین کردند با آنان پیکار کن، چرا که جنگ با آن دو سبب پاکیزگى اهل زمین است.» عرض کردم: دادگران کیانند؟ فرمودند: «معاویه و افراد او. عرض کردم: خارج‏شوندگان از دین کیانند؟ فرمود: یاران ذَو الثَّدیَه که همانند بیرون آمدن تیر از کمان از دین بیرون مى‏روند. با آنان نیز بجنگ که با کشتار آنان گشایشى براى زمینیان و کیفرى زودرس بر آنان و ذخیره‏اى براى تو در پیشگاه خداوند متعال در روز رستاخیز خواهد شد.

20. پیامبر خدا(ص) فرمود: اى على! مثل تو در میان امّت من همچون مثل دروازه حِطّه بنى اسرائیل است، پس هر کس وارد ولایت تو شود در واقع وارد دروازه حطه شده آنسان که خداوند فرمان داده است.


21. پیغمبر خدا (ص) فرمود: «من شهر دانش و على دروازه آن است و به شهر جز از دروازه‏اش وارد نمى‏شوند.» آنگاه فرمود: «اى على! به راستى که به زودى تو ذمّه مرا مراعات خواهى کرد و به روش من جنگ خواهى نمود و امت من با تو مخالفت خواهند نمود.»

 


22. پیامبر خدا (ص) به من ‏فرمود: به راستى که خداى متعال دو فرزندم حسن و حسین (ع) از نورى که به تو و فاطمه(س) عنایت کرد، آفرید و آنها همانند دو گوشواره‏اى هستند که در گوش لرزانند، و نور آنها هفتاد هزار مرتبه به نور شهیدان فزونى دارد، اى على! خداوند متعال به من وعده داده که آنها را آن‏گونه گرامى بدار که جز پیامبران و فرستادگان کسى را آن گونه گرامى نداشته است.
23. پیامبر خدا(ص) در دوران زندگى‏اش در حضور همه اصحابش و عموى من عباس انگشتر، زره و کمربندش را به من عطا فرمود و شمشیرش را بر کمر من بست. پس خداوند متعال از میان آنها تنها مرا ویژه این شرافت کرد.

 


24. خداوند متعال به پیامبرش آیه نازل کرد که: « یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ » اى کسانى که ایمان آورده‏اید! آنگاه که خواستید با پیامبر نجوا و درگوشى صحبت کنید بایستى پیش از سخن درگوشى صدقه بدهید. من دینارى داشتم که آن را به ده درهم فروختم، و هر وقت خواستم با پیامبر خدا (ص) محرمانه حرف بزنم‏ پیش از آن یک درهم صدقه مى‏دادم، سوگند به خدا! این کار را ـ قبل از من و بعد از من ـ حتى یک نفر از اصحاب انجام نداد. آنجا بود که خداوند این آیه را فرو فرستاد: « أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ » آیا ترسیدید که پیش از نجواى خود صدقه‏اى بدهید؟ اینک که انجام ندادید خداوند توبه شما را پذیرفت ...» آیا توبه جز از گناهى است که سرزده است؟ ( سوره مجادله، آیات 14- 13 )
25. پیامبر خدا(ص) به من ‏فرمود: «بهشت بر پیامبران حرام است تا من وارد آن شوم و و بر اوصیا حرام است تا این که تو وارد آن شوى، اى على! به راستى که خداوند متعال به من در مورد تو مژده‏اى داده که پیش از من به هیچ پیامبرى چنین مژده‏اى نداده است، به من مژده داده که تو سرور اوصیا هستى و این دو فرزندت حسن و حسین(ع) در روز رستاخیز سرور جوانان بهشتیان هستند.

 


26. جعفر، برادر من در بهشت با فرشتگان با دو بالى که از درّ، یاقوت و زبرجد تزیین شده، پرواز مى‏کند.

 


27. عموى من حمزه در بهشت سرور شهیدان است.

 


28. پیامبر خدا (ص) فرمود: «به راستى که خداوند متعال به من در باره تو وعده‏اى داده که هرگز خلف در وعده نمى‏کند، که مرا پیامبر و تو را وصى قرار داد. به زودى تو از امّت من پس از من همان خواهى دید که موسى از فرعون دید، بنا براین، شکیبا باش! و به حساب خدا منظور کن تا این که به دیدار من آیى. سپس من کسى را که تو را دوست دارد، دوست مى‏دارم و آن را که با تو دشمنى کند دشمن دارم.»

 


29. پیامبر خدا(ص) فرمود: «اى على! تو صاحب حوض هستى، جز تو کسى مالک آن نیست و به زودى گروهى نزد تو خواهند آمد که از تو آب مى‏خواهند. پس تو، به آنان مى‏گویى: نه، نه، و نه حتّی یک ذرّه، پس آنان با چهره سیاه بازمى‏گردند، و به زودى شیعیان من و تو بر تو وارد خواهند شد، پس تو به آنان مى‏گویى: به صورت کامل سیراب شوید، پس آنان با چهره‏هاى سفید سیراب مى‏گردند.

 


30. پیامبر خدا 9‏فرمود: «امّت من در روز رستاخیز با پنج پرچم محشور مى‏شوند: نخستین پرچمى که نزد من آیند، پرچم فرعون این امّت است که همان معاویه است. دومین پرچم با سامرى این امّت است که همان عمرو بن عاص است. سومین پرچم با جاثلیق این امّت است که همان ابو موسى اشعرى است. چهارمین پرچم؛ اَبا الأعوَر سَلمى است و پنجمین پرچم به همراه تو است ـ اى على! ـ که همه مؤمنان در زیر آن هستند و تو پیشواى آنان هستى. آنگاه خداوند متعال بر آن چهار گروه مى‏فرماید:« ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ » به پشت سرتان برگردید و نورى درخواست کنید! پس دیوارى میان آنان کشیده مى‏شود که دروازه ‏اى دارد که در بطن آن رحمت است و آنان شیعیان من و کسانى هستند که مرا دوست داشته و به همراه من با گروه ستمگر و آنان که از صراط سرنگون شدند جنگیدند، و دروازه رحمت است و آنان شیعیان منند، پس آنان ندا در دهند: « أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ قالُوا بَلى‏ وَ لکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمانِیُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ فَالْیَوْمَ لا یُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ » مگر ما با شما نبودیم؟ گویند: آرى، ولى شما خود را فریب داده و به انتظار نشسته و به تردید افتادید و آرزوها شما را فریب داد تا این که فرمان خداوند فرا رسید و شیطان فریبکار شما را نسبت به خدا فریب داد. . پس امروز نه از شما فدیه‏اى گرفته مى‏شود و نه از کسانى که کفر ورزیدند، جایگاه شما آتش است، همان مولاى شما و بد فرجامى است. آنگاه امّت و شیعیان من وارد مى‏شوند و از حوض محمّد(ص) سیراب مى‏گردند. در آن هنگام در دست من عصایى از چوب عوسَج است که با آن دشمنان خود را ـ همانند راندن شتر ناشناس ـ مى‏رانم.

 


31. پیامبر خدا(ص) ‏فرمود: «اگر چنین نبود که غالیان از امت من در مورد تو گفتارى را گویند که مسیحیان در مورد عیسى بن مریم گفتند، در مورد تو سخنى را مى‏گفتم که از هیچ جمعیتى از مردم گذر نکنى مگر این که خاک زیر پایت را به عنوان تبرک گرفته و از آن شفا طلبند».

 


32. پیامبر خدا(ص) ‏فرمود: «خداوند متعال مرا با رعب ( و وحشتى که در دل دشمنان مى‏ افکند ) یارى کرد، از او خواستم که تو را نیز به مانند آن یارى کند.»

 


33. پیامبر خدا(ص) دهان بر گوش من نهاد و آنچه را که رخ داده و تا روز رستاخیز رخ خواهد داد، به من آموخت. خداوند این مهم را بر زبان پیامبرش بر من جارى فرمود.
34. مسیحیان مدّعى شدند که مباهله‏اى انجام دهند، خداوند در این باره آیه‏اى فرو فرستاد که: « فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ‏ » پس هر کس پس از آمدن دانش بر تو، با تو ستیزه و محاجّه کند، پس بگو: بیایید فرزندان ما و فرزندان شما، زنان ما و زنان شما، و جانهاى ما و جانهاى شما را فراخوانیم. آنگاه مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.» پس در اینجا جان من، همان جان پیامبر خدا(ص) معرفى گردید و مقصود از زنان، فاطمه زهرا(س) و منظور از فرزندان ما، حسن و حسین (ع) بودند. اینجا بود که آن گروه پشیمان شده و از پیامبر خدا مى‏خواستند که از آنان صرف نظر کند. پیامبر نیز صرف نظر کرد. سوگند به خدایى که تورات را بر موسى و قرآن را بر محمّد(ص) فرود آورد، اگر آنان با ما مباهله مى‏کردند قطعا به صورت میمون‏ها و خوک‏ها مسخ مى‏شدند.

 


35. پیامبر خدا(ص) مرا در جنگ بدر فرستاد و فرمود: مشتى از ریگ هایى که در یک جا جمع شده بیاور، من مشتى از آنها را برداشتم و بوییدم. ناگاه متوجه شدم که از آنها بوى مُشک بلند است، من آن ریگ‏ها را آورده و به حضرتش دادم، آن حضرت آنها را به صورت مشرکان پرتاب کرد، از آن ریگ‏ها چهار عدد از فردوس، یک عدد از مشرق، و یک عدد از مغرب و یک عدد از زیر عرش بود، همراه هر ریگى صد هزار فرشته بود که یاور ما بودند، خداوند با این فضیلت کسى را ـ نه پیش از من و نه پس از من ـ گرامى نداشته است.

 


36. پیامبر خدا(ص) به من ‏فرمود: «واى بر کشنده تو! که او از قوم ثمود و از پى‏کننده شتر بدبخت‏تر است. و به راستى که عرش خداى رحمان به جهت کشته شدن تو خواهد لرزید، پس اى على! مژده باد که تو در گروه صدّیقان، شهیدان و شایستگان هستى.

 


37. به راستى که خداوند متعال از میان اصحاب حضرت محمّد(ص) مرا ویژه علم ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و خاص و عام نموده است. و این از مواردى است که خداوند به جهت آن نسبت به من و پیامبرش منّت نهاده و پیامبر(ص) به من فرمود: اى على! خداوند متعال به من دستور داد که تو را به خودم نزدیک گردانم و دور ننمایم و به تو بیاموزم و با تو جفا نکنم، بر من شایسته و لازم است که از پروردگارم اطاعت کنم و بر تو شایسته و لازم است که آنچه مى‏آموزم یاد گیرى.
38. پیامبر خدا(ص) مرا به مأموریتى فرستاد و به من دعاهایى خواند و مرا از آنچه از حضرتش رخ خواهد داد آگاه ساخت. یکى از اصحابش از این امر اندوهناک شد و گفت: اگر محمّد مى‏توانست که پسر عمویش را پیامبر قرار دهد، این کار را انجام مى‏داد. پس خداوند متعال مرا به آگاهى از این جریان به وسیله زبان پیامبرش شرافت بخشید.

 


39. پیامبر خدا(ص) ‏فرمود: «دروغ مى‏گوید کسى که مى‏پندارد مرا دوست مى‏دارد با این که على را دشمن مى‏دارد، مِهر من و مِهر او جز در دل مؤمن جمع نمى‏شود. اى على! به راستى که خداوند بزرگ مِهر من و مِهر تو را در دل نخستین گروهى که به سوى بهشت پیشى مى‏گیرند، قرار داده است. و دشمنى من و دشمنى تو را در دل اولین گروهى از گمراهان از امّت من که به سوى آتش پیشى مى‏ گیرند، قرار داده است.

 


40. پیامبر خدا(ص) در یکى از جنگ‏ها مرا بر سر چاهى فرستاد، به ناگاه متوجه شدم که در آن چاه آب نیست، بازگشته و جریان را به حضرتش باز گفتم. حضرت به من فرمود: آیا در آن چاه گِل بود؟ عرض کردم: آرى، فرمود: از آن گِل براى من بیاور. من برگشته و مقدارى از گِل آن آوردم، حضرتش سخنى در آن گفت. آنگاه فرمود: این گِل را در میان چاه بینداز، من گِل را در چاه انداختم ناگاه آبى جوشید تا این که پیرامون چاه پر شد. برگشتم و قضیه را بازگفتم. حضرت به من فرمود: اى على موفق باشى که جوشش آب به برکت تو بود. این مَنقَت ویژه ای است که از میان اصحاب پیامبر(ص) من بدان افتخار یافتم.

 


41. پیامبر خدا(ص) ‏فرمود: «اى على! مژده باد تو را که هم اینک جبرئیل نزد من آمد و به من گفت: اى محمّد! همانا خداوند متعال به اصحاب تو نگریست. پس پسر عمو و همسر دخترت فاطمه(س) را بهترین اصحاب یافت و او را وصىّ و جانشین تو و آن که پیام تو را مى‏رساند قرار داد.

 


42. پیامبر خدا(ص) ‏فرمود: «اى على! مژده باد تو را که خانه تو در بهشت رو به روى خانه من است و تو به همراه من در آسایشگاه والا در اَعلا عِلّیین‏ در والاترین مقامات خواهى بود.» عرض کردم: اى پیامبر خدا! والاترین مقامات چیست؟ فرمود: اى على! گنبدى از درّ سفید که هفتاد هزار در دارد که جایگاه من و توست.
43. پیامبر خدا(ص) فرمود: «به راستى که خداوند متعال مِهر مرا همچنین مِهر تو را ـ اى على! ـ در دلهاى مؤمنان جاى داد و کینه من و تو را در دلهاى منافقان جاى داد. پس جز مؤمن پارسا تو را دوست نمى‏دارد و جز منافق کفرورز تو را دشمن نمى‏دارد.»
44. پیامبر خدا(ص) فرمود: «هرگز از عرب جز زنازاده و از عَجَم جز بدبخت و از زنان جز زنى که خراب است، با تو دشمنى نمى‏ ورزد.»

 


45. روزى پیامبر خدا (ص) مرا نزد خودش فرا خواند، من چشم درد داشتم، حضرتش آب دهان مبارکش را به چشم من انداخت و فرمود: «خداوندا! گرمیش را سرد و سردیش را گرم کن.» سوگند به خدا! تاکنون دیگر چشمم درد نکرد.

 


46. پیامبر خدا (ص) به فرمان خدا به اصحاب و عموهایش دستور داد در خانه‏هایشان را که به طرف مسجد باز مى‏شد ببندند ولى در خانه مرا باز گذاشت. پس براى هیچ کسى مَنقبتى همچون منقبت من نیست.

 


47. پیامبر خدا (ص) در ضمن وصیتش به من دستور داد تا بدهى‏هایش را پرداخته و به پیمانهایش وفا کنم. عرض کردم: اى پیامبر خدا! شما مى‏دانید که من دارایى ندارم. فرمود: خداوند تو را یارى خواهد کرد. پس من هر کدام از بدهى‏ها و وعده‏هاى آن حضرت را که خواستم انجام دهم خداوند آن را براى من آسان کرد تا این که همه بدهى‏هایش را پرداختم و به پیمانهایش وفا کردم، آنها را شمارش نمودم به هشتاد هزار مورد رسید و بقیه آنها را که باقى مانده بود به فرزندم حسن (ص) وصیّت کردم که اَدا کند.

 


48. روزى پیامبر خدا(ص) به خانه من آمد، این در حالى بود که سه روز بود که چیزى نخورده بودیم. فرمود: اى على! آیا چیزى دارى؟ عرض کردم: سوگند به خدایى که تو را با کرامت، گرامى داشته و به رسالت برگزیده سه روز است که خودم، همسرم و فرزندانم چیزى نخورده‏ایم. پیامبر خدا(ص) فرمود: اى فاطمه! برو داخل اتاق بنگر که چیزى هست؟ عرض کرد: هم اکنون بیرون آمدم و چیزى نبود عرض کردم: اى پیامبر خدا! من وارد اتاق شوم؟ فرمود: برو به نام خدا! من وارد اتاق شدم ناگاه دیدم طبقى از خرماى تازه نهاده شده و کاسه‏اى تِلید کنار آن است. من آنها را محضر پیامبر خدا (ص) آوردم. فرمود: اى على! آیا آن که این خوراک را آورد دیدى؟ عرض کردم: آرى. فرمود: او را براى من توصیف کن. عرض کردم: رنگ‏هایى که از او به نظرم رسید، رنگى میان سرخ، سبز و زرد بود. فرمود: اینها رنگ‏هاى بال جبرئیل است. به درّ و یاقوت آزین شده است. پس از تِلید خوردیم تا این که سیر شدیم، ولى در آن جز خطوط دستان و انگشتانمان چیزى دیگر ندیدیم، پس خداوند مرا از میان اصحابش بدین ویژگى اختصاص داد.

 


49. پیامبر(ص) تنها مرا مخصوص به وصیّت نمود، پس هر که به من مهر ورزد او خوشبخت است و در گروه پیامبران محشور مى‏ شود.
50. پیامبر خدا (ص) اعلام برائت را با ابو بکر فرستاد، هنگامى که رفت، جبرئیل آمد و گفت: اى محمّد! این پیغام را از جانب تو ابلاغ نمى‏کند جز خودت یا شخصى که از خودت باشد. پیامبر(ص) مرا با شتر عَضباى خویش به دنبال او فرستاد، من در ذِى الحُلَیفه به او پیوسته و پیام را از او گرفتم، و خداوند این مأموریت را به من اختصاص داد.

 


51. در روز غدیر خم پیامبر خدا(ص) در میان همه مردم مرا پیشواى آنان کرد و فرمود: «هر کس من مولاى او هستم على مولاى اوست. پس دور و نابود باد گروه ستمگران.»

 


52. پیامبر خدا (ص) فرمود: «اى على! آیا مى‏خواهى کلماتى را که جبرئیل به من آموخته به تو یاد دهم؟ عرض کردم: آرى. فرمود: بگو: اى روزى دهنده فقیران و اى رحم‏کننده مسکینان و اى شنواتر از شنوندگان و اى بیناتر از بینندگان و اى مهربان‏ترین مهربانان به من رحم کرده و روزیم ده.»

 


53. به راستى که خداوند هرگز دنیا را از بین نخواهد برد تا این که قائمى از خاندان ما قیام کند، او دشمنان ما را مى‏کشد و از آنان جزیه نمى‏پذیرد و صلیب‏ها و بت‏ها را مى‏شکند و نبردهاى جهانى را به پایان مى‏رساند و مردم را براى گرفتن مال فرا مى‏خواند و به صورت برابر تقسیم کرده و در میان رعیّت به عدالت و دادگرى رفتار مى‏کند.

 


54. من از پیامبر خدا (ص)مى‏شنیدم که مى‏فرمود: اى على! به زودى بنى امیّه تو را لعنت خواهند کرد و در عوض یک لعنت، فرشته هزار لعن بر آنان لعن مى‏فرستد، پس آنگاه که قائم(عج) قیام کند چهل سال بر آنان لعن کند.

 


55. پیامبر خدا (ص) به من فرمود: «به زودى گروه‏هایى از امّت من در مورد تو آزمایش خواهند شد، آنان مى‏گویند: پیامبر خدا (ص) چیزى از خود به جاى نگذاشته، پس براى چه على را جانشین خود کرده است؟ آیا کتاب پروردگارم پس از خداوند متعال برترین چیزها نیست؟ سوگند به خدایى که مرا به حق به پیامبرى برانگیخت! اگر تو قرآن را با آن محکمى جمع آورى نکنى هرگز جمع نخواهد شد.» پس خداوند در میان اصحاب مرا بدین ویژگى، مخصوص گردانید.

 


56. خداوند مرا به چیزى اختصاص داد که اولیا و اهل طاعتش را بدان اختصاص داده و مرا وارث محمّد(ص) قرار داد، حضرت به سمت مدینه اشاره کرد و فرمود: پس هر که مى‏خواهد بدش آید، بدش آید و آن که مى‏خواهد خوشحال شود خوشحال گردد.
57. پیامبر خدا(ص) در یکى از جنگ‏ها با بى‏آبى‏ مواجه شد؛ لذا به من فرمود: اى على! برخیز و به کنار این سنگ برو و بگو: من فرستاده پیامبر خدا (ص) هستم به من آب بده. سوگند به خدایى که او را به پیامبرى برانگیخت من بى‏تردید رسالت پیامبر(ص) را رساندم، در این هنگام همانند پستان گاو پیدا شد و از هر پستانى آب روان گردید. وقتى چنین دیدم با سرعت خود را به حضور پیامبر رساندم و قضیه را گزارش دادم. فرمود: اى على! برو و از آن آب بیاور، مردم دیگر نیز آمدند و مشک‏ها و ظرف‏هایشان را پر کرده و چهار پایانشان را سیراب کرده و خود نوشیدند و وضو گرفتند. پس خداوند از میان اصحابش من را بدین ویژگى اختصاص داد.
58. در یکى از جنگ‏ها آب تمام شده و پیامبر خدا(ص) به من فرمود: اى على! کاسه‏اى به من بیاور، من کاسه‏اى آورده و به حضرتش دادم. آن حضرت دست راست خود را با دست من در میان کاسه گذاشت و فرمود: بجوش! آنگاه آبى از میان انگشتان ما جوشید.
59. پیامبر خدا(ص) مرا به خیبر فرستاد، وقتى به خیبر رسیدم دیدم درش بسته است. من سخت آن را تکان دادم و از جایش کنده و چهل گام به دور انداختم. آنگاه وارد دژ خیبر شدم، مرحب براى مبارزه پا پیش گذاشته و به من حمله‏اى کرد، من نیز به او حمله کرده و زمینى را از خونش سیراب کردم. این در حالى بود که پیامبر خدا 9دو نفر از اصحاب خود را از پیش بدین مأموریت فرستاده بود و آنها شکست خورده و بازگشته بودند.
60. تنها من بودم که عمرو بن عبد ودّ را ـ که با هزار مرد جنگى برابر بود ـ کشتم.

 


61. پیامبر خدا(ص) ‏فرمود: «اى على! مثل تو در میان امّت من مثل سوره توحید است، هر که تو را از دل دوست داشته باشد همانند کسى است که یک سوّم قرآن را خوانده، و هر که تو را از دل دوست داشته و با زبانش یارى کند گویى دو سوّم قرآن را خوانده، و هر که تو را از دل دوست داشته و با زبانش یارى کرده و با دست به تو کمک کند گویى همه قرآن را خوانده است.

 


62. من در همه جا و در همه جنگ‏ها به همراه پیامبر خدا(ص) بودم و پرچم آن حضرت در دست من بود. (تنها در جنگ تبوک شرکت نکردم که آن هم به دستور پیامبر بود برای محافظت مدینه از توطئه منافقان)

 

63. من هرگز از میدان نبرد فرار نکردم و کسى با من به مبارزه برنخاست؛ مگر این که زمین را از خونش سیراب نمودم.
64. روزى مرغ بریانى از بهشت براى پیامبر خدا(ص) آورده شد، آن حضرت از خداى بزرگ خواست که محبوب‏ترین آفریده خود در پیشگاه او را خدمت حضرتش بیاورد. پس خداوند به من توفیق داد تا در محضرش حاضر گشته و به همراه آن حضرت از آن مرغ بریان خوردم.
65. روزى من در مسجد نماز مى‏خواندم که گدایى وارد شد و چیزى خواست و من در حال رکوع بودم، انگشتر خود را از انگشتم بیرون آورده و به او دادم. خداوند متعال در مورد من این آیه را فرستاد که: « إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ » ولىّ و سرپرست شما تنها خدا، پیامبرش و کسانى هستند که ایمان آورده، همان کسانى که نماز را برپا داشته و در حال رکوع زکات مى‏پردازند.

 


66. به راستى که خداوند متعال دو مرتبه آفتاب را براى من بازگردانید که جز من براى کسى از امّت حضرت محمّد باز نگرداند.

 


67. پیامبر خدا (ص) دستور داد که در دوران زندگى و پس از مرگش مرا به

 

عنوان امیر مؤمنان بخوانند و هیچ کس ـ جز من ـ بدین نام خوانده نشد.
68. پیامبر خدا(ص) فرمود: «اى على! آنگاه که روز قیامت شود منادى از میان عرش ندا در دهد که: سرور پیامبران کجاست؟ پس من برخیزم. آنگاه فریاد مى‏زند: سَرور اوصیا کجاست؟ پس تو برمى‏خیزى. آنگاه رضوان کلیدهاى بهشت را و مالک کلیدهاى دوزخ را آورده مى‏گویند: خداوند متعال به ما دستور فرمود که این کلیدها را به تو بدهیم و به تو عرض کنیم که شما نیز آنها را به على بن ابى طالب (ع) بدهید. پس تو ـ اى على ـ قسمت‏ کننده بهشت و دوزخ هستى.

 


69. پیامبر خدا (ص) مى‏فرمود: « ای علی! اگر تو نبودى منافقان از مؤمنان باز شناخته نمى‏شدند.»

 


70. روزى پیامبر خدا (ص)  عباى قطوانى خود را به روى ما کشید، پس خداوند در مورد ما این آیه را فرو فرستاد که: « إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً » خداوند مى‏خواهد پلیدى را فقط از شما خاندان بزداید و شما را کاملاً پاک و پاکیزه گرداند. جبرئیل عرض کرد: اى محمّد! من نیز از شما هستم، پس ششمین نفر ما جبرئیل است.

منبع : ابن بابویه، محمد بن على، الخصال ؛ ج‏2 ؛ ص572


برچسب‌ها:
[ برچسب:امیرالمومنین (ع), ] [ 15:7 ] [ منتظر ظهور ولیعصر ]

یک دشمن اهل بیت چه شکل و شمایلی دارد؟ یک وهابی تکفیری چگونه فکر می کند؟

 

 

http://media.jamnews.ir/larg1/1392/06/24/IMG22414275.JPG

 

به عقیده بن باز، اعتقاد به چرخش زمین باطل است و کسی که به این

فرضیه باورداشته باشد، کافر است !!!

 

  دستور به تخریب حرم نبوی
در سایت رسمی بن باز، در قسمت "نور علی الدرب" سوالی تحت عنوان "حکم القباب علی القبور و شبهة قبة التی علی قبر الرسول {حکم وجود گنبد بر قبر ها و گنبد ساخته شده بر قبر رسول الله ص پرسیده شده که در پایین می بینید:

 بن باز در جواب این سوال،فتوا داده که:اما در مورد گنبدی که بر روی قبر پیامبر است باید گفت این گنبد در قرون متاخر و توسط حاکمان نادان ساخته شده است و اگر از بین برود اشکالی ندارد بلکه حق آن است که این گنبد نابود شود.

 دشمن امیرالمؤمنین علیه السلام و شیعیان ایشان
مرحوم آیه الله العظمى سید محسن حکیم قدس سره که مرجع شیعیان و زعیم حوزه علمیه نجف بود، در سفرى که به عربستان داشت ، در جلسه اى با « بن باز » مفتى آن روز آن کشور (که نابینا بود) مواجه شد.

 بن باز، ظاهرا به دیدن آقاى حکیم رفته بود ولى در واقع قصد داشت با ایشان جدال کند و افکار وهابیگرى خود را مطرح نماید. در این جلسه ، بن باز، از آیه الله حکیم پرسید: شما شیعیان چرا به ظواهر قرآن عمل نمى کنید؟ آیه الله حکیم در جواب گفتند: این دیدار جاى چنین صحبت هایى نیست ، بگذارید به احوالپرسى برگزار شود.

 بن باز، سماجت کرده و خواستار دریافت جواب شد. آیه الله حکیم ، ناچار به بن باز گفتند: اگر قرار باشد به ظاهر قرآن تکیه کنیم و همان را معیار عمل به آن قرار دهیم ، باید معتقد شویم که شما به جهنم خواهید رفت !

 بن باز، با تعجب پرسید چرا؟ آیه الله حکیم گفتند: چون قرآن مى فرماید: و من کان فى هذه اعمى فهو فى الاخره اعمى و اضل سبیلا(؛سوره اسراء، آیه 72 ((کسى که در این جهان (از دیدن چهره حق ) نابینا باشد، در جهان آخرت هم نابینا و گمراه تر خواهد بود)). و شما که از دو چشم نابینا هستید، طبق ظاهر این آیه باید در آخرت هم نابینا باشید و در زمره گمراهان که اهل جهنمند، قرار بگیرید. بنابراین ظاهر بسیارى از آیات قرآن مقصود نیست !

 بن باز گفته بود اگر قرار است [حضرت] علی [(ع)] چشمهایم را شفا دهد اصلا نمی خواهم این چشم ها بینا شود . این قدر بغض اهل بیت در دل این مفتیان وهابیت هست و ببینید خدا به چه روز آنها را انداخته . همین بن باز گفته بود 40سال در مدینه مسجدالنبی نمازخواندم ولی هنوز به پیامبر سلام نداده ام...

 هیأت عالی افتای سعودی پیرامون سؤالی درباره­ی ارتباط و رفت و آمد و ازدواج با شیعیانی که هنگام بلندشدن از زمین «یاعلی، یاحسین» می‌گویند، چنین فتوا صادر کردند که اگر واقعیت چنین است که آنها علی و حسن و حسین علیهم السلام و مانند آنها را می‌خوانند، در این صورت آنها مشرکند و دچار شرک اکبر شده‌اند که از دین اسلام خارجند پس ازدواج زنان مسلمان ما با آنها و ازدواج زنان آنها با ما حلال نیست و خوردن گوشتی که آنها ذبح کرده‌اند نیز بر ما حلال نیست.

آتش افروز اختلافات شیعه و سنی
مفتی أعظم عربستان شیخ عبد العزیز بن باز استفتاء شده: نظر شما نسبت به تقریب میان شیعه و اهل سنت چیست؟پاسخ داده: 

همچنین اختلاف عقیده میان شیعه و اهل سنت را چنین ترسیم کرده:

تقریب میان شیعه و اهل سنت ممکن نیست؛ زیرا عقائد این دو باهمدیگر سازگاری ندارد و همبستگی میان آنان امکان پذیر نیست همانگونه که نمی شود اهل سنت با یهود، نصاری و بت پرستان در یک جا گرد هم جمع شوند، همچنین به خاطر اختلاف اعتقادی که میان شیعه و اهل سنت هست، تقریب میان آنان امکان پذیر نیست.(مجموع فتاوی ومقالات لابن باز ج 5 ص 156)

وی در کتابی که با حمایت حاکمان مکه و مدینه در همین سالهای اخیر به نام «مسألة التقریب» منتشر شد، اولین پیش شرط وحدت و تقریب با شیعه را إثبات مسلمان بودن شیعه دانسته است!!!)کتاب «مسألة التقریب بین أهل السنّة والشیعة» رساله فوق لیسانس دکتر قفاری است که اخیراً در کشور سعودی، بارها چاپ شده است. جهت آگاهی بیشتر به ج 2 ص 253، از چاپ پنجم این کتاب مراجعه شود) 

عبد العزیز قارئ از علمای بزرگ مدینه منوره رسماً اعلام کرد که ما امروز در برابر دشمن مشترکی هستیم که دارای سه زاویه می باشد: امریکا، یهود و روافض (شیعه) و حوادث عراق و لبنان ثابت کرد که هدف اصلی این دشمنان اهل سنت و جماعت هستند و ما باید در برابر این دشمنان متحد باشیم. 

تا آن جا که می گوید: کسانی که بر این باور هستند که اهل سنت دارای یک مذهب هستند باید تلاش کنند اعتقاد به مذاهب اربعه را از محدوده اهل سنت و جماعت خارج کنند؛ و گرنه این مذاهب چهارگانه فقهی وسیله انحراف جامعه خواهد بود.جریدة الرسالة - الجمعة 7 رجب 1426 ه' الموافق 12 أغسطس 2005 م)  .


برچسب‌ها:
[ برچسب:آرزوی ملعون, ] [ 14:48 ] [ منتظر ظهور ولیعصر ]

.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

منتظر ظهور به وبلاگ من خوش آمدید.این وبلاگ هدیه ای است به صاحب الزمان...ای منتظر ظهور به امید فرج سرور جهانیان آقا صاحب الزمان (عج)یک صلوات عنایت بفرمایید...
آرشيو مطالب
خرداد 1394
ارديبهشت 1394 فروردين 1394 اسفند 1393 بهمن 1393 دی 1393 آذر 1393 تير 1393 خرداد 1393
امکانات وب

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 114
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


سوره قرآن مم سوره قرآن حباب ابزار احادیث ائمه اطهار علیه السلام بصورت تصادفی
ک
دعای عظم البلا کد دانشنامه مهدویت مهدویت امام زمان (عج) کد پخش زنده اماکن متبرکه پخش زنده حرم